ایداایدا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دختر گلم آیدا

آنقدر چیزها اتفاق می افتد که نمی دانم از کدامشان شروع کنم.

روزهای اول عید رو کنار خانواده برای دیدن فامیل تو خونه مامان رقیه جمع بودیم چند روز اول بهمون خیلی خوش گذشت برای مسافرت جایی نرفتیم همه فامیلهامون از تهران اومده بودن ، امسال اونهایی را که حتی انتظارشو نداشتم برای عید دیدنی اومده بودن خونمون خلاصه تا پنجم عید یا مهمون داشتیم یا مهمونی میرفتیم پنجم صبح رفتیم شهرستان واسه دیدن آقا جون ولی از شانس بد هم من و هم مهدی و هم ایدا هرسه تامون بدجوری سرما خورده بودیم فرداش مجبور شدیم سه تایی بریم دکتر و همون روز هم برگشتیم تبریز ولی دیگه بهمون خوش نگذشت آخه دختر گلم حالش اصلا خوب نبود به جای خوب شدن رفته رفته حالش بدتر هم شد تا جایی که نمی تونستم تبشو کنترل کنم دکترش هم رفته بود مسافرت واقعا دیگه نمود...
21 فروردين 1391